Circle Image

کتاب صوتی حکمت اولی


حکمت اولی

قلم نو

اشراقات

صحف

رود




«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»


مقدمه: مجموعه¬حکمت،شامل پنج کتاب "حکمت¬عالی"، "خرد و حکمت"، "کتاب-حیات"، "رواق" و " حکمت اولیٰ " است. به ترتیب و در چهار کتاب اوّل مراتب سیر گفته شد. در کتابِ " حکمت اولیٰ "، برگشت از سیر به نوشتار قلم درآمده است. کتاب حکمت اولیٰ 2 همان کتاب حکمت اولیٰ است با این تفاوت که در نگارش جدید دو بخش "صُحُف" و " رود " به آن اضافه شده است.

ناشر ( 1402/01/03)


«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»

ستر اکبر


ستر اکبر؛ حجابی قطور دانم که جمله اشیاء در آن پیچد و نزد ربّ گذارد، جمله اشیاء تحت نقطه «باء» دانم و وحی گستره آن که برداشتن این حجاب ممکن نباشد مر به ربّ چشم گشوده آری پس نخست بر پرده¬خیال هیکل¬ها گذارند سپس حجاب¬بردارند و زآن¬سو زمزمه¬ای آید. انسان¬نخستین ابتدا در حیطه حقّ بود و به گنهی پای در خلقت نهاد پس پاره حقّ به خطا افتد و جدا گردد.

سخن دیگر


سخن دیگر؛ بازتاب¬وحی¬دانم جمله¬اعضاء که در میان داری یا جمله¬عالم بر آن شماری پس دگر از حقّ خواهم نظراندازی که جمله دربازی! دگر مراتب توحید گویم که بس شنوی، بدان جمله اشیاء به کلام حقّ گویا و به ستر او مخفی پس به حرکت¬محوری درنیایی تا به حقّ آیی. سیر اتفاقات جمیعاً در کالبدزمینی نباشد و گاه صده بگذرد تا در این عالم رخ نماید که ضمیر درون¬تو کنترل بر تو دارد و دنیا صفحه¬ای موّاج چون درگاهی از موج، پرسی کیستی؟!

فعل


فعل؛ چهار بعد دارد که فهمیدم: نخست در آدمی جای که ضمیر او دانم، دیگر ملکی که بر تو از او فرمان نهند تا بگذری صحیح، سوّم صراط دانم که در دنیای مادی شکل گیرد پس ابتدا در رحم سپس در سیر بر تو صورت پذیرد، چهارم قیامت که جمله اعمال تو بر آن نهند برِ ربّ و گر بر قیامت حقّ یابی رهی ورنه گرفتار آیی.

عالم موازی


عالم¬موازی؛ کلیه سکناتت بر آن جای دارد و نبضَت بر آن باشد پس گاه با خلقت یکی شود و همزاد پنداری و گاه جدا ، گر بر مسیر معصیت آری. فعل انشعابی دارد که گاه در ذرّه تو رود و گاه در قیامت نمایان پس جهنّم این¬سو آرد تا در بهشت گذارد وآن¬که به اراده حقّ، فعلی در جمع محقّق باشد بدان¬که آن اجتماعات در ذرّه یکی دارند. نکو باید نگریست که خلق شوند پی¬ات گمراه یا گریان! اتصال انسان با عالم موازی در نیم¬کره¬چپ قرار دارد که مرکز اوهام باشد و وحی در گوشه¬دگر به¬صورت کمی از فطرت! موازنه¬های¬الکتریکی در مغز تصاویری زآن¬سو پدیدار کند که خیال خوانم و اگر نرون¬های¬مغز ظرفیت مناسب پیدا نمایند اشراق صورت پذیرد. سلول ماهیت¬مادی دارد لیک عصب¬های¬قلب حالت عجیبی شبیه کُنداله یا لانه¬زنبور دارند که رگ و پی¬ها کنترل نمایند و نهایت فقرات که با لایه¬ای چربی در ستون فقرات باشد. حالت دیگر پس¬جلدخاکی قرار گیرد، ابتدا نوری در پیشانی پس شکل بدن شفّاف که با انعکاس مکعب در پیشانی شکل عوض نماید و حالت جلوه یا روپوش¬ها بر سالک قرار دهد اما قلب را فرا نگیرد که آن¬را کانالی مجزا به حقّ دانم. کانال حقّ پشت کتف قرار گیرد و مراتب خود طی نماید اما قلب پوشش صنوبری دارد و در کالبد روح قرار گیرد فارغ از کالبدزمینی شخص که در نهایت چون سنبله رشد می¬نماید و ابتدای مسیر چون چراغی فروزان می¬گردد و «الله» در نظر می¬آید که نور سماوات باشد . دگر سلول¬ها در تابش زیاد تغییرات شگرفی نمایند پس چون کالبدروحی شکل¬پذیرد بر مبنای روی زمینی شخص با هم دیدار نمایند و در افق ظاهر آیی.

نقش دگر


نقش دگر؛ انسان از بستر خاک درآید چون دانه¬ای که مکشوف نباشد بر آن انوار ربّ تا بذر نفاق از روح کند. نخستین اشراق در روح به¬واسطه ریاضات شدید شکل پذیرد پس جمله اشراقات نباشد جز راهنمای تو تا از تونلی در انتهای¬من درآیی که اشراقات فصلی در اثر حوادث رخ دهد و اشراق کلی فرض بر ریاضت لاینقطع باشد. جمله خیارات انسان در کانال روح آید و از آن به کالبد زمینی که حوادث شکل دهد پس بیرون تو نباشد و از ذرّه آید و کنه روح در آن قرار گیرد و روح جز ارتعاشی از آن نباشد.

«آمین یا رَبِّ الْعَالَمِينَ»

«وَ السَّلَامُ»